انسان
در انتهای شبی سرد
به انسان اندیشیدم
که هنوز
برای آزادی می جنگید
و
اینکه سن آدمی کوتاه است
تا زمین زیبا تر بفریبدش
زن ها هنوز برای زاییدن رنج را می آزردند
تا فرزندان برای آزادی سرود بخوانند
بوسه ها آن سو تر کپی- پیست می شدند
بوسه ها با وسایل کار جابه جا می شدند
در انتهای شبی سرد
سرگرم بودم
صفر و یک ها گرم گرم ما را می خواباندند
صفر و یک ها تهی را در هیجان می پیچیدند
صفر و یک ها دوست داشتن را صدتا صدتا در شیشه ی کوچکی در دستانم اسیر می کردند
در انتهای شبی سرد
به صبحانه ی فردا
و
سیگارش می اندیشیدم
که دست یافتنی تر از آزادی
و
عشق بود
.
.
.
یکشنبه 22 بهمن 1396 - 5:07:40 PM